گوسفندان وحشی!
خداوند متعال در قرآن کریم با تعابیر مختلفی به چهارپایان اشاره میکند و از آن ها به عنوان یکی از نشانه های الهی که به عنوان نعمت برای انسان ها آفریده است یاد کرده است. متن زیر که توضیحی است درباره آیه 72 سوره یس، به این موضوع اشاره دارد.
وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَکُوبُهُمْ وَمِنْهَا یَأْکُلُونَ. (سورهی یس، آیهی72)
چهارپایان را برای آنها رام کردیم. از بعضی سواری میگیرند و از بعضی تغذیه میکنند.
تنگ غروب بود. امیدعلی، میخواست گلّه را از کوهستان به روستا برگرداند.
همین که چوب دستیاش را تکان داد، بزها و گوسفندان به جای آنکه کنار هم جمع شوند پراکنده شدند!
بعضی از بزها با خشم به یکدیگر حمله کردند! بعضیها به درختها حمله کردند و با شاخهایشان تنههای درختان را زخمی کردند! گوسفندان یکدیگر را هل دادند و به هم تنه زدند!
امیدعلیهاج و واج به گلّه نگاه میکرد و نمیدانست چه شده است. بعد از چهل سال چوپانی برای اوّلین بار این صحنهها را میدید. گوسفندان و بزها مثل بوفالوی وحشی به هم حمله میکردند
امیدعلی هر چه فریاد زد فایده نداشت. با چوب دستیاش به طرف آنها رفت تا بلکه از او بترسند و آرام بگیرند.
ناگهان! یکی از بزها با خشم او را نگاه کرد. چشمهایش سرخ بود. فریادی زد و مثل گرگ گرسنه به او حمله کرد و کلّهی خود را محکم به پای او کوبید و به طرف درّه فرار کرد. امید تا میخواست از جا بلند شود، بقیّهی گوسفندان و بزها هم به سویش حمله کردند. امیدعلی وحشتزده و ترسان خود را از صخرهای بالا کشید؛ امّا پایش سر خورد و پرت شد و از خواب پرید!
عرق از سر و صورتش میریخت و سینهاش مثل فنر بالا و پایین میرفت. نگاهی به گلّه انداخت، خیلی آرام و باصفا در حال چرا بودند. لبخند زد: «خدایا شکر!» با خود گفت: چقدر خوب است که گوسفندان و بزهایم وحشی نیستند! خدایا! شکر که حیواناتم را رام کردهای.
منبع: مجله باران
چهارپایان را برای آنها رام کردیم. از بعضی سواری میگیرند و از بعضی تغذیه میکنند.
تنگ غروب بود. امیدعلی، میخواست گلّه را از کوهستان به روستا برگرداند.
همین که چوب دستیاش را تکان داد، بزها و گوسفندان به جای آنکه کنار هم جمع شوند پراکنده شدند!
بعضی از بزها با خشم به یکدیگر حمله کردند! بعضیها به درختها حمله کردند و با شاخهایشان تنههای درختان را زخمی کردند! گوسفندان یکدیگر را هل دادند و به هم تنه زدند!
امیدعلیهاج و واج به گلّه نگاه میکرد و نمیدانست چه شده است. بعد از چهل سال چوپانی برای اوّلین بار این صحنهها را میدید. گوسفندان و بزها مثل بوفالوی وحشی به هم حمله میکردند
امیدعلی هر چه فریاد زد فایده نداشت. با چوب دستیاش به طرف آنها رفت تا بلکه از او بترسند و آرام بگیرند.
ناگهان! یکی از بزها با خشم او را نگاه کرد. چشمهایش سرخ بود. فریادی زد و مثل گرگ گرسنه به او حمله کرد و کلّهی خود را محکم به پای او کوبید و به طرف درّه فرار کرد. امید تا میخواست از جا بلند شود، بقیّهی گوسفندان و بزها هم به سویش حمله کردند. امیدعلی وحشتزده و ترسان خود را از صخرهای بالا کشید؛ امّا پایش سر خورد و پرت شد و از خواب پرید!
عرق از سر و صورتش میریخت و سینهاش مثل فنر بالا و پایین میرفت. نگاهی به گلّه انداخت، خیلی آرام و باصفا در حال چرا بودند. لبخند زد: «خدایا شکر!» با خود گفت: چقدر خوب است که گوسفندان و بزهایم وحشی نیستند! خدایا! شکر که حیواناتم را رام کردهای.
منبع: مجله باران
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}